به نام خداوند بخشنده مهربان
من معصومه یوسف زاده آموزشیار نهضت سواد آموزی شهرستان خلیل آباد خاطره ای از دوره انتقالم رو که هیچ وقت از یادم نخواهد رفت می خوام به عنوان یک خاطره شیرین از تمام دوره ام تعریف کنم.
یادم میاد تقریبا دوماه نیم از شروع کلاسم گذشته بود یعنی همان اوایل آذر ماه 93 یه روز همکارم که ظهر می خواستند برن ساعت شروع کلاسشون سر کلاس هرچی به راننده سرویسشون زنگ می زدند گوشی رو جواب نمی دادند شاگرداشون هم پشت درب مدرسه منتظر خانم غلامی بودند که بعد از 10دقیقه تماس گرفتن با راننده سرویس و اینکه کلاسشون دیر می شود ما با پرس و جو شماره تلفن یکی از راننده تاکسی های روستای سعدالدین رو پیدا کردیم و با ایشان تماس گرفتیم و خانشون چون نزدیک بود سریع آمدن دنبال همکارم و بردنشون سر کلاس. نزدیک ساعت 6 غروب بود که همکارم امدن و گفتند راننده تاکسی بهشون گفتند که یک پسر کلاس چهارم ابتدایی دارند که ریاضیش ضعیفه و ازما خواستند که هر شب بیاد خونمون تا باهاش تمرین کنیم اون شب بعد از نماز و شام ما زنگ زدیم و پسرشون اومدن یک ساعتی باهاش ریاضی کار کردیم دو سه شب به همین منوال گذشت و هر شب بعد از نماز و شام ابوالفضل خودش می آمد خونمون . آخر هفته ما رفتیم خانهامون شروع هفته شنبه که رفتیم سعدالدین شبش ابوالفضل اومد خونمون و ازمون خواست که فارسی هم باهاش کار کنیم شب بعد درب خانه رو که زدند من به هوای هر شب که ابوالفضل میاد رفتم درب رو باز کردم که با یک صحنه غیره منتظره روبرو شدم تقریبا 15 بچه پسر ابتدایی از کلاس دوم تا پنجم کتاب به دست درب خانمون وایستاده بودند تا درب رو باز کردم همه گفتند خانم ما هم ریاضیمون ضعیفه مثل ابوالفضل با ما هم ریاضی کار کنید که بعد با خنده همکارم رو صدا زدم و با همفکری همدیگر به بچه ها گفتیم روش آموزش ما با معلم های روزانه شما تفاوت دارد و راه حل مون فرق می کند ما نمی توانیم به شما آموزش بدیم دیگه هیچکس خونه ما نیاد و اینطور شد که از فردا شب ابوالفضل هم دیگه خونه ما نیامد تا روش آموزش معلم خودش رو یاد بگیره.
« معصومه یوسف زاده آموزشگر دوره انتقال شهرستان خلیل آباد»
نظرات شما عزیزان: